يكي از مهم ترين مباحث در حوزه تفسير قرآن "چيستي و ماهيت تفسير" است. اين نوشتار بر آن است تا به بررسي اين موضوع بپردازد.
نگارنده، پس از ذكر مقدمه اي در اهميت تفسير قرآن، به بررسي و تحليل ديدگاه هاي تفسيري برخي از مفسران و انديشمندان قرآني متقدم و متأخر از جمله علامه طباطبايي، آيت الله جوادي آملي، امام خميني، امين الاسلام طبرسي، آيت الله خويي، آيت الله معرفت، جلال الدين سيوطي و... پرداخته و در ادامه ضمن تبيين مولفه هاي اصلي در تعريف تفسير (مراحل، مباني و منابع تفسير) دو تعريف را از دو منظر ارائه كرده است.
تفسير قرآن همانند ديگر علوم اسلامي در حركت از سرمنزل وحي تا به امروز به پيشرفت و سير تكاملي خود ادامه داده و به صورت دانشي روشمند و گسترده درآمده است. يكي از مهم ترين وظايفي كه از جانب خداوند متعال به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اگذار شده، براساس آيه "و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون"1 تبيين و تفسير قرآن است. لذا پيامبر (ص) نخستين كسي است كه به تفسير آيات قرآن پرداخته و در طول عمر شريف خود بر اين امر اهتمام ورزيده است.
كلمه "تفسير" در آغاز به شرح كتب و نوشته هاي علمي و فلسفي اطلاق مي شد و مترادف با شرح و بيان معاني آنها بود. از اين روي شرح هاي يوناني و عبري آثار ارسطو را تفسير مي گفته اند. اما رفته رفته اين واژه در فرهنگ اسلامي، بيشتر به كتابهاي خاصي كه در شرح قرآن كريم نوشته مي شد اطلاق گرديد.2 واژه "تفسير" يك بار در قرآن آمده و آن هم به معناي بيان و شرح است: "ولا يأتونك بمثل الا جئناك بالحق و أحسن تفسيراً"3 اين آيه در پاسخ مشركان مكه كه همواره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مورد شماتت قرار مي دادند و در نبوت و رسالت حضرت، تشكيك مي كردند، چنين پاسخ مي دهد: "و [كافران و مشركان] براي تو هيچ مثلي نياورند، مگر آنكه [جوابي] حق و خوش بيان تر برايت بياوريم." مفسران و دانشمندان علوم قرآني در اهميت و شرافت "علم تفسير" سخنان فراواني ايراد كرده اند. از جمله مرحوم طبرسي ، مولف تفسير مجمع البيان، علم تفسير را اجل علوم مي داند.4
سيوطي، مولف »الاتقان في علوم القرآن«، نيز معتقد است: "شريف ترين علمي كه انسان به آن مشغول مي شود و در آن غور مي نمايد، علم تفسير است."5 وي همچنين در كتاب »الاتقان« از راغب اصفهاني چنين نقل مي كند: "ارزنده ترين فني كه انسان بياموزد، تفسير قرآن است."6 توضيح اينكه: اهميت يك فن يا به جهت اهميت موضوع آن است يا از جهت هدف و غرض از آن و يا از لحاظ نياز بيشتر به آن است و فن تفسير از هر سه جهت برتري دارد.
زيرا اولاً از جهت موضوع، موضوع آن، كلام خداوند است كه سرچشمه تمام حكمت هاست. ثانياً از جهت غرض و هدف كه هدف از اين فن، شناخت معاني آيات قرآن و مقصود خداوند و رسيدن به سعادت واقعي است و ثالثاً از لحاظ نياز به آن، از آنجا كه هر كمال ديني يا دنيوي نيازمند علوم شرعي و معارف ديني است و اين علوم و معارف نيز متوقف بر قرآن است، لذا از اين جنبه نيز تفسير قرآن بر ديگر علوم و فنون برتري دارد.
حال كه اهميت علم تفسير روشن شد به چيستي و ماهيت تفسير قرآن مي پردازيم.
تفسير از ريشه "فسر" مصدر باب تفعيل است ولغت شناسان معاني متعددي براي اين واژه آورده اند كه برخي از آنها عبارتند از: كشف مراد از لفظ مشكل7 ؛ كشف معناي لفظ و اظهار آن8 ؛ بيان نمودن معناي سخن9 ؛ بيان و تشريح معنا و لفظ آيات قرآن10 ؛ كشف معناي معقول11 ؛ اظهار معناي معقول12 ؛ بيان13 ؛ ابانه14 ؛ بيان و توضيح دادن شيء15 ؛ آشكار ساختن امر پوشيده16 ؛ شرح قصه هاي مجمل قرآن كريم17 و… اين نكته هم لازم به ذكر است كه برخي مانند سيوطي در الاتقان و زركشي در البرهان "تفسير" و "فَسْر" را مشتق شده از "سَفْر" دانسته اند. دليل آنان بر اين ادعا همگوني و تناسب معناي "فسر" و "سفر" (آشكار شدن) مي باشد. اما طبق بررسي هاي انجام شده، اين دو واژه، دو معنا و كاربرد متفاوت دارند: "تفسير" و "فسر" اغلب درباره اظهار معناي معقول و آشكار كردن مطالب علمي و معنوي استعمال مي شود و "سفر" در مورد آشكار كردن اعيان و اشياء خارجي ومحسوس بكار مي رود.18
لذا نه تنها تناسب معنايي لازم بين اين دو وجود ندارد، به فرض چنين تناسبي، صرف همگوني و تناسب معنايي "سفر" و "فسر" دليل بر اشتقاق و انشعاب "تفسير" و "فسر" از "سفر" نيست.
مفسران و دانشمندان علوم قرآني، تعاريف متعددي براي "تفسير" بيان كرده اند كه نقل آنها از چند جهت حائز اهميت است:
اولاً : آشنايي با ديدگاه مفسر نسبت به "تفسير" از اين جهت كه آيا مفسر، تفسير را به عنوان يك علم تعريف كرده يا به عنوان تلاش فكري مفسر براي كشف مراد الهي يا چيزي ديگر؟
ثانياً: وضوح اين مسأله كه چرا يك مفسر از تفسير برخي آيات قرآن، صرف نظر كرده و از پرداختن به آن خودداري كرده است؟ آيا طبق تعريفي كه او از تفسير ارائه كرده، آن آيات را بي نياز از تفسير دانسته يا دليلي غير از اين مورد نظر بوده است؟
ثالثاً: با بررسي تعاريفي كه از تفسير نقل شده، مي توان به نتيجه مطلوب تري درباره تفسير و تعريف آن دست پيدا كرد.
قبل از آنكه به بررسي ديدگاه هاي مفسران و انديشمندان قرآني در باب تفسير بپردازيم، ذكر اين نكته ضروري است كه ما براساس ويژگي هايي كه يك تعريف كامل از تفسير بايد دارا باشد به نقد و بررسي آن ديدگاه ها پرداخته ايم. اين ويژگي ها كه عبارتند از: مراحل تفسير، منابع تفسير و مباني تفسير، در مبحث پاياني اين مقاله با عنوان "مولفه هاي اصلي در تعريف تفسير" آمده است.
امام خميني ديدگاه خود را در كتاب "آداب الصلوة" در باب "تفسير" چنين بيان كرده اند: "به عقيده نويسنده تاكنون تفسير براي كتاب خدا نوشته نشده است. بطور كلي معني تفسير كتاب خدا آن است كه شرح و مقاصد آن كتاب را بنماياند و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد. مفسر وقتي "مقصد" از نزول را به ما فهماند مفسر است نه "سبب" نزول، آن طور كه در تفاسير وارد است. كتاب خدا، كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است. كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفاني ـ اخلاقي و مبين جهات عرفاني و اخلاقي و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسري كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهميت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلي انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده…"19
چند نكته در تعريف امام خميني از تفسير حائز اهميت است:
الف) در اين تعريف به هر دو مرحله تفسير اشاره شده است: عبارت "شرح و مقاصد آن كتاب" بيانگر مرحله اول تفسير (كاري كه مفسر براي روشن كردن معاني آيات قرآن انجام مي دهد) و عبارت "بيان منظور صاحب كتاب" بيانگر مرحله دوم تفسير (كاري كه مفسر براي تشخيص مراد خداوند از آيات قرآن انجام مي دهد) مي باشد.
ب) در اينجا به اين نكته اشاره شده كه همانطور كه "كتاب خدا"، كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت است، "كتاب تفسير" هم بايد كتاب عرفاني و اخلاقي و مبين جهات دعوت به سعادت باشد. در واقع رسالت و مقصد اعلاي تفسير، دعوت به سعادت و كمال و در يك كلمه "سعادت" معرفي شده است و اين حاكي از اهميت تفسير و وظيفه خطير مفسر قرآن است.
ج) اگر چه تعريف مذكور از وجوه امتيازي كه بيان شد برخوردار است اما مباني تفسير كه همان اصول و قواعدي است كه تفسير صحيح قرآن بر مبناي آن صورت مي گيرد، ذكر نشده است.
ايشان در كتاب "البيان" تفسير را اينگونه تعريف كرده اند: "التفسير هو ايضاح مراد الله من كتابه العزيز"20: تفسير، آشكار كردن مراد خداي متعال از كتاب عزيز اوست. در اين تعريف اولاً فقط به يك مرحله تفسير يعني بيان مراد خداوند اشاره شده و مرحله قبل از آن كه بيان معاني و مفاهيم آيات قرآن است ذكر نشده است و نمي توان تفسير را منحصر و محدود به يك مرحله كرد. ثانياً مبناي تفسير نيز در اينجا مشخص نشده است.
سيوطي در "الاتقان" تفسير را چنين تعريف مي كند: "تفسير، فهميدن شأن نزول آيات و شؤون قرآن و قصه ها و اسبابي است كه در آن نازل شده و سپس دانستن ترتيب مكي و مدني و بيان محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مقيد و مجمل و مفسر آن و حلال و حرام و وعد و وعيد و امر و نهي آن و عبرت ها و امثال آن است"21
اين تعريف نيز چند اشكال دارد:
الف) در اين تعريف ، فقط به بحث هايي كه داخل در علم تفسير است ، اشاره شده، آن هم نه همه بحث ها. مثلاً مباحثي مانند مقدم و موخر، مفهوم و منطوق، حقيقت و مجاز، حصر و اختصاص، ايجاز و اطناب، تناسب آيات و سور و بحث هايي از اين قبيل كه خود سيوطي در "الاتقان" نيز آورده، در اين تعريف ذكر نشده است.
ب) مبناي تفسير كه مفسر بر اساس آن به مراد الهي دست مي يابد نيز در اينجا نيامده است.
ج) همچنين مراحل مختلف تفسير كه با كشف معناي آيات شروع شده و به كشف مراد الهي ختم مي شود در اين تعريف، تصريح نشده است.
د) امور ياد شده در اين تعريف كه به عنوان تفسير قلمداد شده، خود تفسير نيست بلكه مقدمه آن است و از جمله علومي است كه مفسر براي دست يابي به تفسير آيات از آن كمك مي گيرد و از مصاديق علوم قرآني محسوب مي شود.
ذهبي در كتاب خود "التفسير و المفسرون" مي نويسد: "علم تفسير، علمي است كه از مراد و منظور خداوند متعال به اندازه طاقت بشر گفتگو مي كند و آن شامل تمام معاني مي شود كه فهم معني و بيان مراد متوقف بر آن است"22 در اين تعريف، تفسير به عنوان يك علم معرفي شده و به مراحل مختلف تفسير نيز اشاره شده است اما در اينجا نيز مبناي تفسير مورد غفلت قرار گرفته است. ضمناً در اين تعريف قيد "به اندازه طاقت بشر" آمده است. شايد اين قيد بيانگر اين نكته باشد كه مفسر قادر نيست بطور كامل به مراد الهي دست يابد بلكه به ميزان توانمندي خود، به معاني و مقاصد آيات قرآن راه مي يابد و اين امري است طبيعي كه ذكر آن در تعريف تفسير ضرورت ندارد.
راغب در تفسير خود با عنوان "مقدمة جامع التفاسير" تفسير را چنين تعريف كرده: "تفسير در عرف دانشمندان، كشف معاني قرآن و بيان مراد است. اعم از اينكه به حسب مشكل بودن لفظ و غير آن و به حسب معناي ظاهر و غير آن باشد."23
در اين تعريف نيز به دو مرحله تفسير يعني كشف معاني قرآن و بيان مراد خداوند اشاره شده است اما خالي از اشكال نيست زيرا اولاً مبناي تفسير مشخص نشده است و ثانياً اين تعريف از صراحت لازم برخوردار نيست زيرا در اينجا دو قيد ذكر شده "به حسب مشكل بودن لفظ و غير آن" و ديگري "به حسب معاني ظاهر و غير آن" اما مرجع اين قيود مشخص نيست. اگر چه مي توان توجيهاتي آورد اما صرفاً احتمال است و خود تعريف صراحتي در آن ندارد.
ايشان در »مجمع البيان« تفسير را چنين معنا كرده اند: "تفسير، كشف مراد از لفظ مشكل است."24
اگر چه خود مرحوم طبرسي به صراحت نفرموده كه اين تعريف ناظر به معناي لغوي تفسير است يا معناي اصطلاحي، اما به معناي لغوي تفسير شبيه تر است تا معناي اصطلاحي آن. شاهد اين مطلب آنكه برخي لغت شناسان از جمله ابن منظور در "لسان العرب" و فيروزآبادي در "القاموس المحيط" اين معنا را به عنوان معناي لغوي تفسير آورده اند. اگر هم به عنوان معناي اصطلاحي فرض شود داراي دو اشكال است: يكي اينكه اين تعريف اعم از تفسير قرآن است و اختصاصي به آن ندارد لذا مانع اغيار نيست و ديگر اينكه دليلي بر محدود كردن تفسير به "لفظ مشكل" وجود ندارد. زيرا ممكن است الفاظ يك آيه معناي روشني داشته باشد و از جهت لفظي مشكلي وجود نداشته باشد، اما به دلايل ديگري از جمله فقدان قرائن وشواهد لازم، مقصود گوينده نامعلوم و نيازمند به تفسير باشد. بنابراين جامع افراد هم نيست. ضمن اينكه مبناي تفسير هم در اين تعريف ذكر نشده است.
ايشان در كتاب "التفسير و المفسرون في ثوبة القشيب" دو تعريف براي تفسير آورده اند:
الف) "رفع الابهام عن اللفظ المشكل"25: تفسير رفع ابهام از لفظ مشكل است.
ب) "التفسير ليس مجرد كشف القناع عن اللفظ المشكل بل هو محاولة ازالة الخفاء في دلالة الكلام"26: تفسير، صِرف پرده برداشتن از لفظ مشكل نيست بلكه تلاش در جهت پرده برداشتن از دلالت و مقصود كلام است.
آنچه از ظاهر كلام ايشان برداشت مي شود آن است كه احتمالاً تعريف اول، ناظر به معناي لغوي تفسير باشد. در غير اينصورت يعني اگر مراد از آن معناي اصطلاحي باشد همان اشكالات تعريف مرحوم طبرسي در اينجا هم وارد است. آنچه كه احتمال اول را تقويت مي كند اين است كه تعريف دوم، تفسير را فراتر از پرده برداشتن از لفظ مشكل دانسته و آن را سعي و تلاش مفسر براي دست يافتن به دلالت كلام معرفي كرده است و اين وجه امتياز اين تعريف است. اما در اين تعريف هم مبناي تفسير مشخص نشده است.
ايشان در "الميزان" تفسير را اين گونه تعريف كرده اند: "التفسير هو بيان معاني الآيات القرآنية و الكشف عن مقاصدها و مداليها"27: تفسير بيان معاني آيات قرآني و كشف مقاصد و مداليل آنهاست.
طبق اين تعريف دو مرحله براي تفسير بيان شده: مرحله اول بيان معاني آيات يعني معناهايي كه از آيات به خودي خود با قطع نظر از ساير آيات و قرائن ديگر فهميده مي شود و مرحله دوم كشف مقاصد آيات يعني آن معناهايي كه خداوند از آيات قرآن قصد كرده است.
ايشان تعريف ديگري در كتاب "قرآن در اسلام" بيان كرده اند: "بنابر اينكه معني تفسير، محصَّل مدلول آيه مي باشد، بحثي را بحث تفسيري مي توان گفت كه در محصل معني آيه تأثير داشته باشد اما بحث هايي كه در محصل معني آيه تأثير ندارد مانند برخي بحث هاي لغوي و قرائتي و بديعي اين نوع بحث ها تفسير قرآن نيست."28 در اين تعريف برخي از بحث ها مانند "بحث هاي لغوي" از تعريف تفسير خارج شده و دليل آن هم "بي تأثير بودن اين بحث ها در محصل معني آيه فرض شده است. اما با دقت نظر بيشتر، مي توان نشان داد كه بحث هاي لغوي نيز در فهم محصل معني آيه موثر است. توضيح اينكه براي دست يافتن به محصل معني آيه،لازم است ابتدا معني لغات و واژگان بكار رفته در آيه مشخص شود و براي تشخيص معناي لغات آيه بايد از منابع معتبر لغوي بهره يافت. خود قرآن كريم علاوه بر اينكه از منابع تفسيري است يكي از منابع لغوي مفردات قرآن نيز مي باشد. زيرا يكي از راه هاي پي بردن به معاني واژگان قرآن، بررسي موارد استعمال آن واژه ها در خود قرآن است چرا كه در بسياري از موارد با توجه به قرائن، سياق و مانند آن، معناهايي كه واژه ها در آن بكار رفته معلوم است و از اين طريق مي توان پي برد كه يك واژه در چه معناهايي بكار رفته است و حتي در برخي از موارد ممكن است از كثرت استعمال واژه در معنايي، به حقيقت بودن آن واژه براي آن معنا آگاه شويم.
علاوه بر قرآن كريم، روايات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را هم مي توان از منابع لغوي تفسير به شمار آورد زيرا طبق بيان آيات شريف قرآن، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) معلم و مبين قرآن است و بنابراين يكي از راه هاي دستيابي به معاني واژه هاي قرآن، بهره گيري از بيان آن حضرت در تفسير واژه هاست و هر روايت مستند و معتبر نبوي كه درباره معناي واژه هاي قرآن يافت شود، منبع مناسبي براي فهم واژگان قرآن است. با اين توضيح معلوم شد كه "مباحث لغوي" در فهم محصل آيه موثر است و مي توان آن را يكي از مباحث مطرح در تفسير به شمار آورد.
ايشان در تفسير "تسنيم" تفسير را چنين تعريف مي كنند: "تفسير به معناي روشن كردن و پرده برداري از چهره كلمه يا كلامي است كه براساس قانون محاوره و فرهنگ مفاهمه ايراد شده باشد و معناي آن، آشكار و واضح نباشد. قهراً لفظي كه معناي آن بديهي است، بي نياز از تفسير است… بنابراين لفظ مفرد يا جمله اي كه با تدبر و تأمل خردمندانه در آن، مبادي تصوري و تصديقي روشني پيدا مي كند، نيازمند به تفسير است و تفسير آن عبارت است از تحليل مبادي مزبور و رسيدن به مقصود متكلم و مدلول بسيط و مركب لفظ و تفسير به اين معنا اختصاصي به متون ديني مانند قرآن كريم ندارد. گر چه شرح نصوص قرآن به فن تفسير معروف شده است."29
ايشان در جايي ديگر از اين تفسير مي نويسند: "تفسير به معناي بيان مدلول هاي الفاظ و پرده برداشتن از چهره كلمات و جمله هاي آيات است. بنابراين تبيين حدود، جزئيات و نحوه اجراي آنچه خطوط كلي آن در قرآن كريم آمده، تفسير نيست مثلاً رواياتي كه حكم اخفاتي بودن برخي نمازها را بيان مي كند، تفسير مفهوم آيه شريفه "أقيموا الصلوة" نيست بلكه مبين حدود جزئي آن است."30
در هر يك از اين دو تعريف، نكاتي حائز اهميت است كه به آن اشاره مي شود:
1- در اين تعريف، دو مرحله براي تفسير بيان شده: مرحله اول "روشن كردن و پرده برداري از چهره كلمه يا كلام" يا "بيان مدلول هاي الفاظ و پرده برداشتن از چهره كلمات و جمله هاي آيات" و مرحله دوم "رسيدن به مقصود متكلم" كه همان كشف مراد خداوند از آيات قرآن است.
2- در اين تعريف، دو شرط براي كلمه يا كلامي كه قرار است در تفسير، معناي آن روشن شود ذكر شده است:
الف) براساس قانون محاوره و فرهنگ مفاهمه ايراد شده باشد.
ب) معناي آن آشكار و واضح نباشد.
مراد از شرط اول اين است كه كلمه يا كلام از سنخ معما نباشد بلكه بر محور فرهنگ محاوره و تفاهم ايراد شده باشد يعني با تأمل و تدبر در آن، مبادي تصوري و تصديقي روشني پيدا كند.31
و منظور از شرط دوم آن است كه معناي كلمه يا كلام به خودي خود و بدون عنايت به آيات ديگر قرآن واضح و آشكار نباشد و در غير اين صورت با ارجاع به آيات ديگر طبق "روش تفسيري قرآن به قرآن" معناي آن آشكار مي شود. شاهد اين مسأله، مطلبي است كه ايشان در جاي ديگر اين تفسير (تسنيم،ج 1، ص 73) آورده اند: "قرآن كريم كه بيانگر خطوط كلي معارف دين است، در تبيين خطوط اصلي معارف دين، كاملاً روشن است. در سراسر قرآن از نظر تفسيري مطلب تيره و مبهمي نيست زيرا اگر الفاظ آيه اي به تنهايي نتواند مطلب خود را بيان كند، آيات ديگر قرآن كاملاً عهده دار روشن شدن اصل مطلب آن خواهد بود…"
3- در اين تعريف "تعيين حدود، جزئيات و نحوه اجراي آنچه خطوط كلي آن در قرآن كريم آمده" خارج از حوزه تفسير قلمداد شده است. مثلاً اصل وجوب اقامه نماز در قرآن كريم آمده است: "أقيموا الصلوة"32 اما احكام جزئي و نحوه اجراي آن كه تقريباً مشتمل بر حدود چهار هزار حكم فقهي است در قرآن نيامده است كه تبيين اينها بر عهده پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليه السلام) است. طبق اين تعريف، تبيين اين احكام و جزئيات آن، تفسير آيه محسوب نمي شود.
4- نكته بعدي اينكه در اين تعريف چنين آمده: "قهراً لفظي كه معناي آن بديهي است بي نياز از تفسير است." اما معيار بديهي بودن يك لفظ كه آن را از تفسير بي نياز مي كند ذكر نشده است. ضمن اينكه ممكن است معناي يك لفظ براي شخصي نيازمند كشف و بيان باشد اما براي فردي ديگر بي نياز از كشف و بيان باشد. در اينصورت بيان آن معنا تنها نسبت به كسي كه نياز به بيان دارد، تفسير است. به عبارت ديگر، تفسير، نسبي است نه مطلق.
الف) مرحله مقدماتي: كشف معاني آيات قرآن
ب) مرحله نهايي: كشف مراد خداوند از آيات
در اينجا، مفسر براساس مباني معتبر تفسير كه بيان خواهيم كرد، ابتدا معاني و مدلول هاي الفاظ و جمله هاي آيات، و سپس مراد و مقصود خداوند از آيات قرآن را تعيين و تبيين مي كند.
منظور از مباني تفسير، اصول و قواعدي است كه تفسير صحيح آيات قرآن بر مبناي آن صورت مي گيرد و بدون شناخت و رعايت آن، تفسير صحيح سامان نمي يابد. اين اصول و قواعد عبارتند از:
1. قواعد ادبيات عرب: از آنجا كه معارف قرآن در چهره لغت عربي و ادبيات عرب بر انسان ها نمودار گشته است، عربي بودن قرآن، اقتضا مي كند كه تفسير آن نيز براساس اصول و قواعد ادبيات عرب باشد.
2. قواعد مشترك محاوره و مفاهمه: قرآن كتابي است كه براي هدايت همگان نازل شده و نور هدايت آن اختصاصي به عصر و اقليمي خاص يا نژادي ويژه ندارد (ما هو الا ذكر للعالمين)33 بنابراين زبان قرآن، يك زبان جهاني است تا همگان از معارف آن بهره مند شوند و هيچ كس بهانه نارسايي زبان و بيگانگي با فرهنگ آن را مانع فهم قرآن نداند. به تعبير ديگر، انسان ها گر چه در لغت و ادبيات از يكديگر بيگانه اند و در فرهنگ هاي قومي و اقليمي نيز با هم اشتراكي ندارند، اما در فرهنگ انساني كه همان فرهنگ فطرت پايدار و تغيير ناپذير است، با هم مشترك اند و قرآن كريم با همين فرهنگ با انسان ها سخن مي گويد. در پرتو همين زبان جهاني و مردمي بود كه اجتماع دلپذير سلمان فارسي، صهيب رومي، بلال حبشي، اويس قرني و عمار و ابوذر حجازي در ساحت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه ايشان هم پيامبر جهاني بودند، شكل گرفت.34 لذا جهاني بودن زبان قرآن و مردمي بودن آن اقتضا مي كند كه تفسير قرآن نيز براساس قواعد مشترك محاوره و فرهنگ مشترك مردم باشد.
اين قرائن را مي توان به دو دسته تقسيم كرد:
الف) قرائن متصل
ب) قرائن منفصل
الف) قرائن متصل: بر دو قسم است:
1- لفظي: قرائني كه به كلام پيوسته است و از ابتدا در دلالت الفاظ و عبارات بر مقصود نقش بازي مي كند و مراد گوينده را تعيين مي كند. منظور از قرائن متصل لفظي در اينجا همان سياق است. "سياق" نوعي ويژگي براي واژگان يا عبارت و يا يك سخن است كه بر اثر همراه بودن آنها با كلمه ها و جمله هاي ديگر بوجود مي آيد.35 سياق نيز بر چند قسم است: سياق كلمات، سياق جملات، سياق آيات و سياق سوره هاي قرآن.
2- غير لفظي: قرائني كه پس از آنكه الفاظ و عبارات، معنايي را به مخاطب منتقل كرد، در نشان دادن مراد گوينده نقش بازي مي كند. منظور از اين قرائن، همان "فضاي نزول آيات و سور قرآن" است كه مشتمل است بر: سبب نزول، شأن نزول، فرهنگ زمان نزول و زمان و مكان نزول آيات قرآن.
ب) قرائن منفصل: بر دو قسم است:
از آنجا كه قرآن، كتابي است كه فصل بندي موضوعي نشده است و همه مطالب مربوط به يك موضوع را يك جا مطرح نكرده بلكه مطالب آن به صورت پراكنده و در سوره هاي مختلف آمده است و در عين حال، آيات پراكنده آن مرتبط به يكديگر و ناظر به هم اند، لذا در تفسير هر آيه اي بايد به تمام آياتي كه با معاني آن ارتباط داشته و احتمال دارد كه در معناي آن آيه تأثير داشته باشد مراجعه شود.
البته مراد، روايات معتبري است كه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليه السلام) در تفسير و تبيين آيات به دست ما رسيده است. اين روايات نيز به عنوان قرائن منفصل، جزء مباني تفسير محسوب مي شود.36
الف) قرآن كريم: خود قرآن به عنوان مهم ترين منبع تفسير است زيرا قرآن، مفسر و مبين خويش است. قرآن در آيه شريفه "و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيءٍ"37 خود را "تبيان كل شيء" معرفي كرده است و كتابي كه تبيان هر چيزي است، تبيان خود نيز مي باشد و برخي از آياتش با برخي ديگر تبيين و تفسير مي شود. روش "تفسير قرآن به قرآن" نيز بر همين مبنا استوار است.38
ب) روايات معصومين (عليه السلام): از آنجا كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليه السلام)، مفسر و معلم قرآن اند و كلام آنها حجت است، روايات معتبري كه از آنان به دست ما رسيده به عنوان يكي از منابع تفسير قرآن به شمار مي رود. رواياتي كه مربوط به تفسير آيات است، در جوامع روايي شيعه و اهل سنت آمده است. براي مثال تفسير "الدر المنثور في التفسير بالمأثور" اثر جلال الدين سيوطي كه معروف ترين مجموعه روايي اهل سنت در زمينه تفسير آيات است و تفاسير " نور الثقلين"، "البرهان في تفسير القرآن"، "تفسير فرات كوفي" و "تفسير نعماني" كه مشهورترين تفاسير روايي شيعه مي باشند.
ج) عقل: نقش عقل در تفسير قرآن، نقش ابزاري است يعني با تحليل داده هاي منابع ديگر به بررسي و تحليل آيات قرآن مي پردازد. بنابراين عقل به عنوان متمم منابع ديگر، از منابع تفسير محسوب مي شود. تعبير ديگري كه از اين منبع تفسيري شده "عقل برهاني"39 است كه از گزند مغالطة وهم و از آسيب تخيل، مصون باشد و مراد از عقل برهاني همان است كه با اصول و علوم متعارفه خويش، اصل وجود خداوند و صفات و اسماي حسناي او را ثابت كرده است. پس اگر عقل برهاني، مطلبي را اثبات يا نفي كند، حتماً در تفسير قرآن بايد آن مطلب ثابت شده و مصون بماند.40
آنچه ذكر شده مهم ترين منابع تفسير است. البته منابع ديگري از جمله منابع لغوي، تاريخي و… هم وجود دارد كه به شرط اعتبار و قطعي بودن مي تواند جزء منابع تفسير قرار گيرد.
جمع بندي و نتيجه:
پس از نقد و بررسي ديدگاه هاي مختلف در باب تفسير و ارائه مؤلفه هاي اصلي در تعريف تفسير، مي توان به يك جمع بندي نهايي دست يافت. اما قبل از آن، ذكر اين نكته لازم است كه ارائه يك تعريف كامل كه جامع افراد و مانع اغيار باشد امر ساده اي نيست چرا كه هر تعريفي كه از تفسير ارائه شود، براساس پيش فرضهايي است كه ممكن است در تحليل نهايي خدشه دار شود. به هر حال دو تعريف مي توان از تفسير ارائه كرد. در تعريف اول "تفسير به عنوان يك علم" و در تعريف دوم "تفسير به عنوان تلاش فكري مفسر" مطرح شده است:
1. تفسير، علمي است كه به وسيله آن، معاني آيات قرآن و مراد خداوند از آن، با استفاده از منابع معتبر، بر مبناي قواعد ادبيات عرب، اصول مشترك محاوره و مفاهمه و قرائن متصل و منفصل كلام بدست مي آيد.
2. تفسير، عبارت است از كشف و بيان معاني آيات قرآن و مراد خداوند از آن، با استفاده از منابع معتبر، بر مبناي قواعد ادبيات عرب، اصول مشترك محاوره و مفاهمه و قرائن متصل و منفصل كلام.
1- سوره نحل، آيه 44
2- دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، ج 1، ص 635
3- سوره فرقان، آيه 33
4- طبرسي، مجمع البيان لعلوم القرآن، ج 1، ص 35
5- ايزدي مباركه، شروط و آداب تفسير و مفسر ص 19 به نقل از سيوطي، معترك الاقران في اعجاز القرآن، ج 1، ص 101
6- سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 555
7- ابن منظور، لسان العرب و فيروزآبادي، القاموس المحيط و زبيدي، تاج العروس (ذيل فسر)
8- طريحي، مجمع البحرين (ذيل ماده فسر)
9- صفي پور، منتهي الارب في لغه العرب (ذيل فسر)
10- معين، فرهنگ فارسي معين (ذيل تفسير)
11- زبيدي، تاج العروس (ذيل ماده فسر)
12- راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن (ذيل فسر)
13- ابن منظور، لسان العرب و جوهري، الصحاح و طريحي، مجمع البحرين (ذيل فسر)
14- زبيدي، تاج العروس و فيروزآبادي، القاموس المحيط (ذيل فسر)
15- ابن فارس، معجم مقاييس اللغه (ذيل فسر)
16- فيروزآبادي، القاموس المحيط و ابن منظور، لسان العرب (ذيل فسر)
17- زبيدي، تاج العروس (ذيل فسر)
18- براي اطلاعات بيشتر نك: روش شناسي تفسير قرآن، ص 6 تا 10
19- امام خميني، آداب الصلوه، ص 192 و 193
20- خويي، سيد ابوالقاسم، البيان، ص 397
21- سيوطي، جلال الدين، الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 1191
22- ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 15
23- راغب اصفهاني، مقدمه جامع التفاسير، ص 47
24- طبرسي، مجمع البيان لعلوم القرآن، ج 1، ص 20
25- معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ج 1، ص 2
26- همان، ج 1، ص14
27- علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 4
28- همان، قرآن در اسلام، ص 62
29- جوادي آملي، تسنيم، ج 1، ص 52و53
30- همان، ج 1، ص 140
31- براي توضيحات بيشتر ر.ك: تسنيم، ج 1، ص 53و130
32- سوره بقره، آيه 43
33- سوره قلم، آيه 52
34- ر.ك: تسنيم، ج 1، ص 32 بحث "زبان جهاني فطرت"
35- روش شناسي تفسير، ص 120
36- براي توضيحات بيشتر نك: روش شناسي تفسير، همين بحث
37- سوره نحل، آيه 89
38- براي اطلاعات بيشتر نك: تسنيم، ج 1، ص 61 "تفسير قرآن به قرآن"
39- جوادي آملي، تسنيم، ج 1، ص 57
40- براي توضيحات بيشتر نك: تسنيم، ج 1، ص 169 تا 174 و روش شناسي تفسير قرآن، ص 311 تا 314 و البيان ص 13 به بعد
1- قرآن كريم.
2- ابن منظور، محمد بن مكرم بن منظور، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث، 1408هـ/1988م.
3- ابن فارس، احمد بن فارس بن زكريا، معجم مقاييس اللغه، قم، دارالكتب العلميه، بي تا.
4- ايزدي مباركه، كامران، شروط و آداب تفسير و مفسر، تهران، اميركبير، 1376ش.
5- بابايي، علي اكبر؛ عزيزي كيا، غلامعلي؛ روحاني راد، مجتبي؛ روش شناسي تفسير قرآن، قم: پژوهشكده حوزه و دانشگاه؛ تهران: سمت، 1379ش.
6- جوادي آملي، عبدالله، تسنيم، تفسير قرآن كريم، قم، مركز نشر اسراء، 1381ش.
7- جوهري، اسماعيل بن حماد، الصحاح، دارالعلم للملايين، 1990م.
8- خرمشاهي، بهاءالدين، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، تهران، انتشارات دوستان ـ ناهيد، 1377ش.
9- خميني، روح الله، آداب الصلوه، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، خرداد 1378ش.
10- خويي، سيد ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1394هـ.
11- راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1422هـ.
12- راغب اصفهاني، مقدمه جامع التفاسير، كويت، دارالدعوه، 1405هـ.
13- زبيدي، محمد مرتضي، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر، المطبعه الخيريه، 1306هـ.
14- زركشي، بدرالدين محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، تصحيح: مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالفكر، 1421هـ.
15- سيوطي، جلال الدين عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، تصحيح مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابن كثير، 1422هـ/2002م.
16- طباطبايي، سيد محمد حسين، قرآن در اسلام، تصحيح محمد باقر بهبودي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1376ش.
17- طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1361ش.
18- طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان لعلوم القرآن، تهران، مؤسسه انتشارات فراهاني، بي تا.
19- طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، بيروت، مكتبه الهلال، 1985م.
20- فيروزآبادي، مجدالدين، القاموس المحيط، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.
21- معرفت، محمد هادي، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، مشهد، الجامعه الرضويه للعلوم الاسلاميه، 1418هـ/1997م.
22- معين، محمد، فرهنگ معين، تهران، اميركبير، 1375ش.